كيهان
«تبعيد آمريكا به حاشيه» عنوان يادداشت روز روزنامه كيهان به قلم مهدي محمدي است كه در آن ميخوانيد:
گذشته ايران تبديل به آينده خاورميانه خواهد شد. اين جمله زماني يك پيش بيني درباره تحولات آينده به حساب مي آمد و موافقان و مخالفاني داشت. امروز اما اين جمله فقط يك توصيف است نه پيش بيني. توصيف آنچه جلوي چشم همگان مي گذرد و البته باز هم موافقان و مخالفاني دارد. منتها اين بار مخالفاني هراسان و نااميد كه همه فكر و ذكرشان اين است كه اگر نمي توانند جلوي اين روند را بگيرند لااقل آن را كند كنند يا از دامنه نفوذ و گستره اش بكاهند و موافقاني سرخوش و اميدوار كه اكنون تازه احساس مي كنند راهي مطمئن با دورنمايي روشن براي پيمودن يافته اند.
اين بحث كه آيا انقلاب مردم مصر و پيش از آن انتفاضه مردم تونس، يك حركت اسلامي است و از انقلاب اسلامي مردم ايران و نظامي كه 30 سال است بر مبناي آن پايه گذاري شده الگو گرفته اگرچه بسيار كليدي است ولي جاي بحث و جدل چنداني ندارد. روشن است كه مردم مصر و تونس براي آغاز حركت نياز به يك عامل بسيار نيرومند برانگيزاننده در ذهن خود داشته اند و پس از آغاز حركت هم براي آنكه رنج ها و فشارهاي ناشي از مبارزه با ديكتاتورهايي بي رحم را تاب بياورند محتاج آن بوده اند كه دائما به مدلي آرماني در ذهن خود مراجعه كنند.
ترديدي نيست كه خشم ناشي از سيطره چند دهه اي خودكامگي و تحقير بي امان توده ها از جانب ديكتاتورهاي متكبر و البته فرومايه، انگيزه اي مهم در اين ميان بوده است اما تاريخ معاصر به ياد ندارد كه گرسنگي و رنج اقتصادي يا طلب زندگي مرفه بي آنكه يك ايدئولوژي محكم آن را پشتيباني كند، باعث شعله ور شدن يك انقلاب شده باشد. نگاهي به ابعاد حركتي كه اكنون در مصر آغاز شده و در شرف به نتيجه رسيدن است جاي شبهه اي باقي نمي گذارد كه خيزشي چنين عظيم را جز نيروي ايمان و باور ديني نمي تواند به وجود بياورد و به پيش ببرد.
علاوه بر اين، همچنان كه بسياري از انديشمندان مصري در روزهاي گذشته به صراحت گفته اند آنچه به آنها نيرو بخشيده و گام هاي آنها را استوار كرده اين است كه مي بينند يك الگوي موفق از استقلال متكي به آموزه هاي ديني پيش چشم آنها وجود دارد كه توانسته 30 سال تمام توطئه ها و كينه توزي هاي آمريكا را تاب بياورد و روز به روز قدرتمندتر شود. ترديدي نيست كه اگر اين مدل و آن باور وجود نداشت، منبعي هم نبود كه «جرئت و شهامت» لازم براي اين خيزش عظيم را فراهم كند. توجيهات سكولار براي تبيين اين حركت عظيم بسيار فقير و كم مايه است. اينكه ميليون ها نفر جان خود را كف دست بگيرند، 16 شبانه روز در محاصره تانك ها كف خيابان بمانند و شعار خود را از «مبارك برو» به «مرگ بر مبارك» تغيير بدهند، مسلما هدفي بزرگتر و ارجمندتر از طلب نان دارد و اين حقيقتي است كه اگر چشم بر آن بسته شود تنها اتفاقي كه افتاده اضافه شدن يك اشتباه محاسباتي جديد به خروارها اشتباه محاسباتي آمريكايي ها و همدستانشان درباره حال و روز منطقه است. همان اشتباهي كه روز پنج شنبه جيمز كلاپر مدير اطلاعات ملي آمريكا و لئون پانتا رييس سازمان سيا در مقابل اعضاي كميته اطلاعاتي مجلس نمايندگان به آن اعتراف كردند اما هنوز معلوم نيست از آن به اندازه كافي درس گرفته باشند.
نگاه به تحولات خاورميانه از منظر راهبردي روش ديگري است كه به دقت نشان مي دهد منشا اين زلزله بزرگ كجاست. لئون پانتا رييس سيا گفته است سال گذشته بيش از 400 گزارش اطلاعاتي مطالعه كرده كه همه آنها مي گفته اند منطقه خاورميانه در شرف تغيير است. اما او نگفته كه پس چرا نتوانسته حادثه اي چنين عظيم را كه امام خميني بيش از 30 سال پيش با جزئيات از آن خبر داده بود پيش بيني كند. علاوه بر اين نه پانتا و نه كلاپر نگفته اند كه اگر واقعا حدس مي زده اند كه چنين تحولاتي در راه باشد پس چرا در مقابل آن هيچ اقدامي انجام نداده اند و اكنون سير پرشتاب حوادث است كه آنها را به اين سو و آن سو مي كشد بي آنكه بدانند چه مي كنند و چند دقيقه بعد بايد منتظر چه چيزي باشند. اين ادعاهاي بزرگ آدمي را به ياد آن چند بار ديگري مي اندازد كه دستگاه هاي عريض و طويل اطلاعاتي آمريكا قادر به پيش بيني حوادثي بسيار بزرگ كه حتي مردم عادي هم از آن باخبر بوده اند، نشده اند و ثابت مي كند كه ناتواني ذهني آمريكا در تحليل درست حوادث منطقه سابقه دار است.
جمهوري اسلامي
«درك صحيح شرايط منطقه» عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم محمد كاظم انبارلويي است كه در آن ميخوانيد:
32 سال قبل هنگامي كه در 22 بهمن 1357 انقلاب اسلامي در ايران به پيروزي رسيد، بيشترين نگراني براي سردمداران دو كشور ايجاد شد؛ آمريكا و رژيم صهيونيستي. نگراني آمريكا به اين خاطر بود كه بزرگترين پايگاه استعماري خود در خاورميانه را از دست داد و رژيم صهيونيستي به اين دليل نگران شد كه با از دست دادن شاه ايران، از تكيه گاه منطقهاي خود محروم گرديد.
آمريكا، ايران را در خاورميانه دهه 1350 جزيره ثبات ميدانست و از شاه ايران، كه با عنوان ژاندارم خليج فارس شناخته ميشد، براي حفظ منافع خود در منطقه خاورميانه استفاده ميكرد. وجود دهها هزار مستشار نظامي و اقتصادي و فني و فرهنگي و امنيتي و اطلاعاتي آمريكائي در ايران، در عين حال كه از جيب ملت مظلوم ايران ميخوردند و ثروت اين كشور را به بهانههاي مختلف غارت ميكردند، اين سود را براي دولت آمريكا داشت كه مديريت ايران را طبق اراده آمريكا به پيش ميبردند و از شاه به مثابه يك مهره و يك نوكر چشم و گوش بسته اما فرمان بردار بهرههاي مورد نظر خود را ميبردند. در رقابتهاي استعماري ميان آمريكا و شوروي آن زمان، كه به عنوان دو قطب زورگوي شرقي و غربي بر سر بلعيدن جهان با همديگر درحال منازعه بودند، ايران يك پايگاه نظامي قابل اعتماد براي آمريكا بود كه با امكانات پيشرفته جاسوسي نصب شده در چند نقطه شمال ايران، مناطق جنوبي شوروي را زير نظر داشت. اين پايگاه نظامي براي حمايت از رژيم صهيونيستي، كه آن زمان حتي در ميان دولتهاي عربي منطقه نيز منزوي بود، مورد استفاده قرار ميگرفت بطوري كه در جنگ 1352 اعراب و اسرائيل، آمريكائيها در ايران عهدهدار حمايت لجستيكي از رژيم صهيونيستي بودند وبه فرمان آنها شاه ايران نيز پايگاههاي نظامي جنوب ايران را به روي هواپيماهاي جنگي اسرائيلي براي سوخت گيري باز گذاشته بود.
علاوه بر اينها، رژيم صهيونيستي زمينهاي كشاورزي زيادي را در منطقه دشت قزوين در اختيار گرفته بود و در تهران نيز محلي براي انجام امور كنسولي و ساير كارهائي كه يك سفارتخانه برعهده دارد در اختيار اين رژيم قرار داده شده بود كه مركز تنظيم روابط ميان دربار ايران و صهيونيستها بود. جمعآوري اطلاعات مورد نياز رژيم صهيونيستي از كشورهاي منطقه و تلاش براي برقراري رابطه ميان اين رژيم با دولتهاي عربي از طريق دربار شاه نيز از جمله وظايف همين دفتر بود. اين دفتر، در عين حال كه رسماً از عنوان سفارت برخوردار نبود، در عمل كليه كارهاي يك سفارتخانه را انجام ميداد. شاه از ترس افكار عمومي مردم ايران و نفوذ امام خميني و روحانيت، كه بشدت با اسرائيل مخالف بودند، جرأت آشكار ساختن روابط خود با صهيونيستها را نداشت ولي صهيونيستها در پنهانترين لايههاي دربار و عميقترين زواياي حكومت ايران نفوذ كرده بودند و حتي آموزش دادن شكنجه گران ساواك را برعهده داشتند.
سرانجام آمريكا توانست با استفاده از نفوذ خود در ايران و روابط دوستانه شاه ايران با انورسادات رئيسجمهور مصر، شاه حسين پادشاه اردن و شاه حسن مراكشي، زمينه برقراري روابط ميان تعدادي از دولتهاي حاكم بر كشورهاي عربي با رژيم صهيونيستي را فراهم نمايد. در اين زمينه، انورسادات پيش قدم شد و در سال 1357 قرارداد ننگين كمپ ديويد را با رژيم صهيونيستي امضاء كرد و اندكي بعد روابط سياسي ميان مصر و رژيم صهيونيستي برقرار و رسماً سفارت اسرائيل در قاهره افتتاح شد. اين اقدام، عبور از خط قرمزي بود كه اعراب در مسأله فلسطين ترسيم كرده بودند و هيچ دولت عربي تا آن زمان جرأت برقراري رابطه با رژيم صهيونيستي و به رسميت شناختن اين رژيم را به خود نداده بود. قرارداد ننگين كمپ ديويد، اين سد را شكست و از آن پس تعدادي از كشورهاي عربي به خود جرأت دادند با رژيم صهيونيستي رابطه برقرار كنند.
امام خميني، كه از سالهاي آغازين نهضت اسلامي خطر اسرائيل را در سخنرانيها و بيانيههاي خود همواره گوشزد ميكردند، در ارديبهشت 1358 به وزارت امور خارجه جمهوري اسلامي ايران دستور دادند رابطه ميان ايران با مصر را در اعتراض به قرارداد كمپ ديويد قطع كند. اين، ضربه بزرگي به رژيم صهيونيستي بود كه توسط امام خميني وارد شد و در واقع آغازي بود بر جريان اسلامي شدن مبارزات مردم فلسطين عليه رژيم صهيونيستي و بيداري ملتهاي عرب و تحركات آنان براي شروع مرحله جديدي از مبارزات ضد صهيونيستي. خالد اسلامبولي، افسر رشيد مصري نيز با تأثير گرفتن از همين تحركات، انورسادات را ترور كرد و با اعدام انقلابي كسي كه قرارداد ننگين كمپ ديويد را امضاء كرده بود فرياد انقلابي مردم مصر عليه سازش با صهيونيستها را به گوش جهانيان رساند و صهيونيستها از اين فرياد اسلام خواهي به خود لرزيدند.
مردم سالاري
«سازمان اجتماعي و رويدادهاي مصر و تونس» عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاري به قلم ميرزا بابا مطهري نژاد است كه در آن ميخوانيد:
اعتراض هاي مردمي در مصر هجدمين روز خود را پشت سر گذاشت و آينده مصر همچنان در هاله اي از ابهام است. سخنان پنجشنبه شب مبارک، ديکتاتور سرزمين فراعنه را چه يک تاکتيک تلقي کنيم و چه يک راهبرد، نشان از اين دارد که سازمان اجتماعي مقتدري که بتواند از جانب مردم طرف گفت وگو واقع شود ونقشه راه را به حکومت داران بنمايد، وجود ندارد. شخصيت ها و گروه هاي سياسي شايد راه حل هايي داشته باشند ولي از بيم پذيرش نداشتن در ميان مردم، اعلا م نمي کنند يا خيلي کم رنگ و محدود طرح مي کنند.
در حال حاضر به همبستگي، تداوم، تعادل و تضاد و اجتماعي که بايد دغدغه اصلي رهبران اجتماعي و نفوذمندان داخلي باشد، پاسخ مشخصي داده نمي شود. همبستگي اجتماعي در مصر و تونس چگونه به وجود مي آيد؟ چگونه مي توان تداوم جامعه يا حتي تداوم اجتماعات تا حصول نتيجه را تضمين کرد؟
تعادل اجتماعي چگونه حفظ مي شود؟ عوامل مخل و بر هم زننده تعادل جامعه کدام هستند؟ در صورت بر هم خوردن تعادل اجتماعي چه تدابيري انديشيده شده است؟
از ديدگاه جامعه شناسي دو نوع همبستگي اجتماعي وجود دارد: يکي همبستگي مکانيکي است که از وجدان جمعي خوبي برخوردار است. «تشابه»، اصل پايه و اساس سازمان اجتماعي مبتني بر همبستگي مکانيکي است. در اين نوع همبستگي وجدان جمعي بر وجدان فردي مسلط است و فرد جذب جامعه مي شود ولذا در اين نوع جوامع فرد به آنچه که از طرف جمع به او تلقين مي شود، فکر، احساس و عمل مي کند. اما همبستگي ديگري هم وجود دارد که آن را همبستگي ارگانيک مي نامند، که در آن يک رابطه اجتماعي جديد خلق مي شود و نوع خاصي از سازمان اجتماعي را در بردارد که بر پايه شباهت اشخاص و گروه ها قرار نگرفته، بلکه بر پايه وابستگي متقابل نهادهاي مختلف و متنوع قرار دارد.
در اين نوع همبستگي مقام و موقع فرد و خود مختاري او در رفتار بيشتر است و فرد ميان هنجارها و ارزش هاي متعدد انتخاب مي کند و به نظر خود جامه عمل مي پوشاند. در اين نوع همبستگي اجبار و الزام، اقتدار مرکزي و شباهت باعث تداوم و همبستگي جامعه نيست، بلکه چگونگي برآورده ساختن نيازهاي کارکردي موجب تداوم اجتماعي است.
به نظر مي رسد همبستگي موجود اجتماعي در مصر از نوع همبستگي مکانيکي است و «تشابه» در بيزاري از ديکتاتوري مصر و شخص مبارک پايه و اساس سازمان اجتماعي مردم است و يک نوع وجدان جمعي برمردمي که در اجتماعات حضور مي يابند حاکم است و اگر نفوذمندان و رهبران فکري نتوانند اين اجتماع را به اجتماع ارگانيک تبديل کنند بايد به شدت نگران آينده مصر بود. در مقام مقايسه، اگر به اعتراض هاي مردمي ايران در سال 57 برگرديم، آن اجتماعات از نوع ارگانيک بود. پيام هاي امام راحل(ره) در آن زمان يک نوع رابطه اجتماعي جديد خلق کرده بود که افراد قبل از حضور در جمع، يک انتخاب و يک اختيار داشتند و گروه ها، افراد و نهادهاي اجتماعي با قبول کارکردها و وابستگي متقابل به پيام امام وارد جمع مي شدند و همين امر موجب تداوم نظام اجتماعي مي شد.
تهران امروز
«طعم 32 سالگي آرمانهاي انقلاب» عنوان سرمقاله روزنامه تهران امروز به قلم حسن وزيني است كه در آن ميخوانيد:
ديروز سي و دومين حضور مردم در روز بزرگ پيروزي انقلاب با آرمانهايي بلند و مطلوب ملتهاي آزاديخواه بود. پايان زمستان استبداد و ديكتاتوري 32 سال پيش در ايران اكنون نسيم بهار آزاديخواهي را چنان پراكنده است كه منطقه پيراموني انقلاب رهايي از سايه پليد استبداد و وابستگي را برنا و رسا فرياد ميزنند.
ساليان سال است كه دشمنان انقلاب هم و غم خود را صرف مسدود كردن منافذ پيامهاي اين انقلاب ساختهاند اما همه آنچه را كه در كاخهاي پادشاهي و ايوانهاي تودر توي وابستگي ديكتاتورها رشته كردهاند امروز در خيابانها و معابر عمومي به دست جوانان و مردم خسته از اهرام ظلم و ستم ازدست ميدهند.
گرچه ذكر اينكه فشارهاي سياسي و نظامي به مامن انقلاب تاكنون ناكام مانده است، سخني مستدل و مهمترين دليل نيز جشن آغاز سي و سه سالگي در 22 بهمن 89 با اميد و نشاطي وصفانگيز است اما بهمن ديروز ايران با حال و هوايي كه اكنون در قاهره و وحشتي كه در برخي نقاط ديگر خاورميانه، متحدان ديكتاتورها را فرا گرفته، مزيدي بر نشانههاي تداوم نشاط و شادابي انقلاب و آرمانهاي آن است.
در واقع آن چه امروز در زير پوست خاورميانه و بر فراز آسمان مصر، تونس و... ميگذرد بيانگر حمل تابوت پروژه تحريف و هراسآفريني از آرمانهاي انساني انقلاب اسلامي عظيم ايراني است كه روي شانههاي خيل ميليوني مردم با چهرهها و زبانهاي مختلف صورت ميگيرد. آتش زدن تصوير مبارك در راهپيمايي ديروزتهران، الهامگيري از نداي انساني و آزاديخواهي انقلاب 57 ايران در قاهره و رشد و تقويت اعتراضها در برخي كشورهاي ديگر كابوس تلخي است كه در روزهاي پاياني سي و دومين سالگي انقلاب نفس را درسينه مستكبران حبس كرده است.
مردمي كه ديروز به صحنه آمدند بار ديگر سرود تعلقخاطر اين انقلاب به همه ملتها را سر دادند و ترجمان اين حضور آن است كه همزمان با ورود به سيودومين سال پيروزي انقلاب، گفتمان مقاومت به هسته اصلي خواستههاي ملتهاي خاورميانه تبديل شده است.
مقاومت در برابر ديكتاتوري چنان تحت تاثير انقلاب اسلامي گسترش يافته كه حتي به اذعان مقامات غربي در هر كشور منطقه خاورميانه اگر انتخابات آزاد برگزار شود، جريان مقاومت به پيروزي ميرسد. چنانچه در انتخابات فلسطين، عراق و يمن اين مسئله نمايان شده است. در بيش از سه دههاي كه از روز 22 بهمن در تاريخ انقلابي ايران اسلامي ميگذرد، هر دوره و يا هر سال با تحولي شيرين، سازنده، اميدانگيز همراه بوده است اما طعم سي و دومين سالگي انقلاب با سقوط ديكتاتوري در قاهره و تونس و پيشبيني تداوم اين سقوطها تا آخرين ديكتاتورهاي وابسته، به كام انقلاب و ملت شيرينتر از هميشه مينمايد.
ابتكار
«ايران هراسي اين بار با ايرانيوم» عنوان سرمقالهِ روزنامه ابتكار به قلم محمدعلي وکيلي است كه در آن ميخوانيد:
ايران هراسي يکي از راهبردهاي مهم جهان غرب و صهيونيسم بينالملل است اين پروژه تازگي ندارد ايران هراسي روي ديگر سکه اسلام هراسي است . البته دشمني غرب با اسلام ، ديرپا ، تاريخي و عميق است . آنان هر روز در تهاجم صليبي جديدي هستند؛ روزي با اتهامات و ادعاهاي واهي ، روزي با انتشار مقالات و کاريکارتورهاي موهن يک روز هم، با ساخت فيلم تلاش ميکنند، مبناي فرهنگي و رواني، براي مشروعيت بخشي تجاوزات خود را فراهم آورند.
برغم قدمت راهبرد اسلام هراسي اما اکنون که ايران به نقطه کانوني بيداري اسلام تبديل شده است، راهبرد غرب بر ايران هراسي متمرکز شده است. اين راهبرد در مقاطع مختلف اوج گرفته است.
مقطع اول، پس از فتواي ارتداد سلمان رشدي توسط حضرت امام صورت گرفت .
مقطع دوم، به فروپاشي اتحاد جماهير شوروي برمي گردد. آن هنگام که نظام دو قطبي فرو ريخت و اسلام شيعي با محوريت ايران مورد توجه قرار گرفت و امکان هماوردي با غرب فراهم آمد تلاش غرب بر مخدوش سازي چهره ايران و تصوير وارونه چهره ايران متمرکز گرديد.
موج سوم ايران هراسي پس از يازده سپتامبر کليد خورد در اين مقطع بود که موج عظيم تبليغاتي عليه جهان اسلام به خصوص ايران به راه افتاد و در اين زمان بوش رئيس جمهور وقت آمريکا ايران را محور شرارت ناميد .
مقطع چهارم ايران هراسي به شکست طرح خاورميانه بزرگ برمي گردد. فروپاشي اتحاد جماهير شوروي فرصتي براي آمريکا فراهم آورد تا اين کشور طرح خاورميانه جديد را به عنوان نقشه راه يکجا بنه گرايي در منطقه به اجراء بگذارد اما شکست آمريکا در عراق و افغانستان باعث گرديد سناريوي جديدي عليه ايران طراحي و همه غرب به اجراي آن متعهد شدند.
سناريوي جديد برابر ايران هراسي با عنوان ايران اتمي متمرکز شده است، غرب براي ايجاد باور در خصوص خطر ايران اتمي راههاي مختلفي را تاکنون به آزمون گذاشته است. هزاران مقاله ، همايش ، سخنراني در اين خصوص ارائه شده است . نظام رسانه اي با اين هدف مهندس شدند. تهديد و تحريم دو ابزار مهم در مسير القاء خطر ايران بود. قطعنامههاي متعدد و بسيج شوراي امنيت و اجماع نسبي جهاني مورد بهره برداري قرار گرفت و به رغم صلح آميز بودن فعاليتهاي اتمي ايران کارزار گسترده براي تکميل پروژه ايران هراسي و نشان دادن اين کشور به عنوان تکثير کننده سلاحهاي هسته اي و تهديدي براي ثبات منطقه و صلح و امنيت بينالملل در جريان بوده است اکنون در آخرين سناريو جنگ رواني عليه کشورمان فيلم ايرانيوم به مرحله اکران رسيده است.
اين فيلم با ترکيب دو واژه"ايران" و"اورانيوم" نام گذاشته شده و توسط صندوق کلاريون ساخته شده است . موسسه کلاريون پيش از اين نيز مستند جهاد سوم و اُبشن ( جنگ اسلام راديکال و غرب ) را ساخته بود اين موسسه که توسط گروهي از صهيونيستها اداره ميشود تلاش کرده در اين فيلم 45 دقيقه اي تصويري هولناک از ايران به مخاطب ارائه دهد ، مطابق اين فيلم ايران کمتر از يک سال با داشتن بمب اتم فاصله دارد . فيلم نه فقط تصوير ايران اتمي است که يازده سپتامبر را نيز به ايران نسبت ميدهد.
آفرينش
«مساله کيفيت و صادرات» عنوان سرمقاله روزنامه آفرينش به قلم علي رمضاني است كه در آن ميخوانيد:
اگر به مساله اي به نام کيفيت نگاهي مهم در مورد هرگونه تبادل کالا چه واردات و چه صادرات داشته باشيم در مييابيم که اين امر به جرات مهمترين شاخصه در ارزيابي ارزش واردات و صادرات هر کشور و مقبوليت آن کالاست. در اين بين، اين مساله وقتي پراهميتتر ميشود که در چند سال گذشته همواره تاکيدي خاص بر روي افزايش صادرات کالاهاي غيرنفتي در کشور از سوي کارشناسان و مقامات دولتي صورت گرفته است و در اين راستا صادرات غيرنفتي کشور نيز داراي رشد بوده تا حدي که از وابستگي کشور به صادرات نفتي نيز کاسته شده است.
اما مساله مهم در اين بين کيفيت کالاهاي صادراتي به کشورهاي ديگر است چه اينکه اين مقوله نقشي مهم در حفظ بازارهاي صادراتي و نگاه به کالاهاي ايراني داشته و دارد و متقابلا هرگونه بي توجهي به آن نيز پيامدهاي منفي کوتاه مدت و بلندمدت فراوان براي کشور و صادرات غيرنفتي آن نيز به همراه دارد.
در اين راستا از يک سو بارها شنيدهايم در چند سال اخير برخي با سوء استفاده از عدم نظارت و نبود قانون مشخص و مدون در خصوص واردات کالاهاي بيکيفيت، اقدام به واردات کالاهاي بيکيفيت کرده و با ايجاد تغييراتي اقدام به صادرات مجدد آن به کشورهاي ديگر کردهاند و از سوي ديگر نيز برخي توليدکنندگان داخلي با عدم آيندهنگري دست به توليد و سپس صادرات کالاهاي غير مرغوب و بيکيفيت به کشورهايي نظير افغانستان، عراق و ... دست زدهاند.
در اين حال بايد گفت که اين نگاه و صادرات کالاهاي بيکيفيت از کشور به خارج از کشور پيامدهاي متعدد و منفي فراوان داشته و دارد و در صورت تداوم و عدم نظارت جديتر بر روي کالاهاي صادراتي سبب ميشود تا بازارهاي هدف صادراتي در کشورهاي ديگر به کالاهاي ايراني اعتمادي نداشته باشند و براي واردات به کشورهاي رقيب ايران رجوع کنند همين امر باعث بدنامي کالاهاي صادراتي ايران در بازارهاي هدف، رقابت ناپذير شدن، از دست دادن بازارهاي هدف، جايگزين شدن رقبا به جاي ايران و کاهش قدرت چانه زني براي فروش از دست دادن همه بازارهاي هدف صادراتي در آينده خواهد شد در اين بين از يک سو دولت بايد از آنجا که کيفيت کم و پايين کالاهاي صادراتي باعث به هم خوردن بازار صادراتي کالاهاي ايراني مي شود بايد نظارت بر کيفيت کالاهاي توليدي در داخل مرزهاي کشور را افزايش دهد در اين حال از سوي ديگر با توجه به مصوبه ارتقاي سطح کيفيت کالاهاي صادراتي (که سال 85 به امضاي وزراي بازرگاني، صنايع و کشاورزي رسيد) و اذعان برخي مقامات کشور نيز به موضوع کيفيت و برگشت بعضي کالاها بايد به سمت بازرسي و کنترل بر روي کيفيت کالاهاي صادراتي ، نظارت حداکثري بر توليد کالا در داخل و صادرات کالاها حرکت کند چه اينکه اگر کيفيت توليدات داخلي افزايش يابد قطعا با رشد صادرات غير نفتي مواجه خواهيم بود و بطور طبيعي ، سرمايه گذاران و تجار ديگر کشورها را به سمت توليدکنندگان ايراني گرايش مي يابند گذشته از اين ضمن جلوگيري از صدور هرگونه کالاي نامرغوب به بازارهاي هدف از يک سو مانع از بدنامي کالاهاي ايراني در خارج از کشور شود و از سوي ديگر بازارهاي اين کشورها را در بلند مدت براي صادرات بيشتر کالا در اختيار داشته باشيم و مشکلاتي نظير آنچه در گذشته در عراق و افغانستان در مورد کالاهاي صادراتي ايران بويژه صادرات صنايع غذايي پيش آمده است اتفاق نيفتد.
دنياي اقتصاد
«پيچيدگيهاي تعيين مزد كارگران» عنوان سرمقاله روزنامه دنياي اقتصاد به قلم محمدصادق جنانصفت است كه در آن ميخوانيد:
نوشتن و حكم دادن درباره تغييرات مزد كارگران هميشه دشوار است. اين دشواري در حال حاضر و به دليل شرايط پيچيدهاي كه تحولات اقتصاد كلان در ايران فراهم كرده، دشوارتر شده است.
علاوه بر اين، احساس اندوهي كه از پيامدهاي اجتماعي و خانوادگي دستمزد ناكافي براي كارگران در برابر ديگران و زن و فرزند ايجاد ميكند، بر صعوبت كار ميافزايد. ميليونها كارگر ايراني در اين روزها با حساسيت و شايد نگراني، اخبار و گزارشهاي مربوط به تحولات دستمزد سال آينده را پيگيري ميكنند.
نمايندگان كارگران ايراني كه در برخي نهادهاي كارگري فعاليت ميكنند با استناد به يكي از بندهاي ماده 41 قانون كار كه در آن تاكيد شده است، مزد كارگران بايد به اندازهاي باشد كه هزينههاي «زندگي يك خانوار متوسط» را فراهم كند و محاسبات انجام شده به اين نتيجه رسيدهاند كه حداقل مزد نميتواند و نبايد كمتر از 505 هزار تومان در ماه باشد.
از طرف ديگر و با توجه به اينكه بخش عمدهاي از توليد و اشتغال در ايران را كارگاههاي كوچك با كاركنان زير 10 نفر تشكيل ميدهند، حتي معتقدند پذيرفتن بند ديگر اين ماده از قانون كار كه «نرخ تورم رسمي اعلام شده از طرف بانك مركزي» را پايه تغيير حداقل مزد ميداند نيز سخت و دشوار است.
اين تناقض و كليگويي در قانون كاري كه در سال 1369 و در غياب حضور نيرومند و موثر كارفرمايان تصويب شد، وضع تعيين مزد را سخت و دشوار و با تناقض مواجه كرده است. در كنار مسائل و دشواريهاي ياد شده، وارد كردن مسائل نظري و واقعي به معادلات بازار كار، وضعيت را پيچيدهتر خواهد كرد. به اين معني كه بازار كار بايد در شرايط رقابتي فعاليت كرده و دستمزد كارگران در نقطه تعادلي كه برخورد عرضه و تقاضاي كار است بايد تعيين شود.
در شرايط حاضر كه نرخ بيكاري در ايران 2 رقمي است و برخي آمارهاي غيررسمي آن را نزديك به 20 درصد ميدانند، شايد از ميان ميليونها بيكار كساني باشند كه حاضرند حتي با مزدهاي فعلي شاغل شوند، اما تعيين دستوري مزدها مانع از ورود آنها به بنگاهها و كارگاهها ميشود.
قانون كار ايراني و برآيند رفتارها و تصميمهاي سالهاي گذشته عموما به نفع شاغلان و زيان بيكاران بوده است.در ميانه اين مجادله و اختلاف نظر موجود ميان نهادهاي كارفرمايي و كارگري، اما رفتار دولت چگونه بايد باشد؟ بدترين كاري كه دولت ميتواند انجام دهد، دخالت در اين فرآيند به نفع يكي از دو گروه است.