*شهیدی که خبر شهادت را داد
شب تاسوعا ما رفتیم هیئت مسجدمان. آن روز بی قرار بودم حتی در مراسم هم نمی توانستم یکجا بنشینم. خانمی که کنارم نشسته بود گفت: چتونه؟ بلند شو وایسا چند دقیقه. مداح داشت روضه حضرت ابوالفضل(ع) می خواند، یاد عبدالله و برادرش که در سوریه بودند افتادم. با خودم گفتم: خدایا! این دو برادر با هم رفتند، اگر یکی اتفاقی برایش بیافتد به نفر دیگر خیلی سخت می گذره، کاری کن هر دو سالم بر گردند.
در حین مراسم شهید دهقان امیری که مدتی بعد خودش هم در سوریه شهید شد، زنگ می زنه به پدرش که هم هیئتی ما بودند و اطلاع می ده که عبدالله شهید شده. آن بنده خدا خیلی ناراحت میشه و به برادرشوهرهایم میگه عبدالله تیر خورده.
وقتی آمدم خانه محدثه رفت طبقه بالا خونه عمویش که پسر عموی کوچکش را بیاورد پایین. زمانی که آمد گفت: مامان بالا همه یه جوری هستند نکنه چیزی شده؟! گفتم: نه دخترم به دلت بد راه نده. همین که این جمله را گفتم ناگهان صدای گریه آمد. سریع رفتم بالا دیدم مادر شوهرم داره گریه می کنه، پرسیدم چه شده؟ گفت: هیچی بچه ها با هم صحبت می کردند، یکسره از کسایی که شهید شدن حرف زدند من حالم بد شده. هنوز مادر شوهرم هم واقعیت را نفهمیده بود.
البته در هیئت اعلام کرده بودند که چند رزمنده در سوریه شهید شدند اما نام کسی را نبرده بودند ما هم از قضا نشنیده بودیم. اتفاقا من در تلگرام عضو یک گروه مربوط به مدافعین حرم بودم که آن شب اصلا به آن سر نزدم.
مادر عبدالله دائم می گفت یه خبری شده اما برادرهایش انکار می کردند و آماده شدند بروند بیرون به این بهانه که میخواهند بروند هیئت. حاج خانم پرسید: نصفه شبی هیئت کجا؟! منم میام. گفتند: نه زنانه نداره.
بچه ها رفته بودند در جمع دوستان عبدالله که سراغی بگیرند، تا می رسند یکی شروع می کنه به روضه خواندن و همین که میگه السلام علیک یا اباعبدالله جمع می ترکه از گریه و برادرشوهرهایم موضوع را می فهمند. میزنند بیرون و با پدرم تماس میگیرند و می گویند عبدالله شهید شده.
بچه ها که خوابیدند یک سر رفتم طبقه پایین منزل پدر عبدالله ببینم خبری نشده؟ دیدم دایی شوهرم هم آنجاست و با حاج خانم در حال گریه کردن هستند. می خواستم مادر شوهرم را آرام کنم گفتم: مامان گریه نکن عبدالله بر می گرده می بینید بی خودی غصه خوردینها. در حال همین صحبتها بودم که ساعت دو، دو نیم برادرهایش آمدند. مامان پرسید: چی شد؟! گفتند: یه خبرهایی بوده اما مربوط به عبدالله نیست خیالتان راحت، او سالمه سالم است. اما من دلم شور می زد و مادر شوهرم هم باور نمی کرد. تا صبح نخوابیدم.