پنج سال پیش در چنین روزی ... !
تاپنج سال پیش در میان همه این وسایل مستعمل و زباله های خشک،میوه های گندیده و پوست هندوانه و زباله های تر دیگر همپیدا می شد.وقتی همسایه ها شکایت او را به دلیل ایجاد فضای نامطلوب ناشی از جمع آوری زباله در خانه به شهرداری و نیروی انتظامی بردند، کارگران شهرداری تنها حدود 12 کامیون زباله تر و خشکاز خانهاین زنخارج کردند.
همسایه ها هنوز آن روز را به خاطر دارند که ماموران شهرداری وقتی درهای کابینت اجاق گاز خانهرا باز کردند موشهایی به اندازه گربه بیرون دویدند و باعث وحشت ماموران شدند! آنها تعریف می کنند که ماموران شهرداری با بیل به جان دیوارهایی که از وجود سوسکها سیاه شده بود، افتاده بودند تا جنازه سوسکهایی راکه سالها در این خانه بال و پر گرفته بودند با خود ببرند!
آن روز تعداد زیادی گربه و بچه گربه زنده و مرده، لاشه موشهایی که زیرزمین خانه قبرستان چند ساله آنها شده بود از خانه این زن سالخوردهبیرون آمد اما در میان همه این چند تن زباله، یک صندوق پر از پول نیز وجود داشت کهمادر این خانه از کمکهای مردم و همسایه ها جمع کرده بود. اما فقط جمع کرده بود که داشته باشد نه آنکه روزی از آن پولهااستفاده کند و زندگی اش را بسازد.
وقتی سرپرست خانواده فوت کرد
پیرزن سال 1368 شوهرش را از دست داد. زندگی سخت و سرپرستی پنج فرزند او باعث شد تا فشار زندگی به حدی باشد که او را به بیماری تبدیل کند که تنها با جمع آوری زباله در خانه اش آرامش می گیرد. او زباله های خانه اش را همه ثروتش می داند درحالی که آنها را نمی فروشد و به کسی اجازه نمی دهد آنها را از خانه خارج کند.
سه تا از بچه هایشتوانخواه و تحت پوشش بهزیستیهستندو در این خانه زندگی می کنند. آنها هم بیشتر وقتها همراه مادرشان به جمع آوری زباله های اطراف محل زندگی شان می روند و خانه را از وسایل مستعمل و به درد نخور پر می کنند.
فرزند بزرگ خانواده مدتها پیش معتاد شده بود و در پارک نزدیک خانه شان با دوستانی که مانند خودش شیرین عقل بودند بر سر اینکه چه کسی می تواند سوسکهای زنده بیشتری قورت بدهد مسابقه می داد. کسی نمی داند او اکنونکجاست.
پسر دیگر پیرزن در آسایشگاه بیماران روانی بستری است و دو دختر این زناز 12 سال پیش به عضویت طرح اکرام در آمده اند و تحت سرپرستی دو حامی هستند اما با مادرشان زندگی می کنند. فرزند آخرپیرزن 27 ساله به نظر می رسد و کمی بهتر از اعضای دیگر خانواده سرد و گرمروزگار را می فهمد او مدتی در میوه فروشی کار می کرد. گاهی اوقات میوه های خراب را به خانه می آورد و به موزه زباله خانه شان اضافه می کرد.
پیرزن فقیر نیست. چون از سالها پیش صاحبکار شوهرش ماهانه به حساب او پول واریز می کند. کمیته امداد هم هر دوماه 50 هزار تومان و بهزیستی 33 هزار تومان به آنها می دهند. هر چند که طبق قانون فرد تحت پوشش تنها می تواند از یکی از این دو سازمان مستمری دریافت کند. باوجود این کمکهاآنهابرایتهیه غذایخانوده از پس مانده غذاهای دور ریخته شده منازل استفاده می کنند.

معلوم نیست مواد غذاییخانواده چه مدتمانده است
پیرزن مالک خانه 50 متری است. پنج سال پیش مسولان کمیته امداد و بهزیستی خانه اش را تمیز و تعمیر کردند. برایش حمام و سرویس بهداشتی ساختند و دیوارهایش را رنگ زدند و با وسایل نو آن را به یکی از خانه های معمولی تبدیل کردند. جلسات مشاوره برای هر کدام از افراد خانواده گذاشتند اما بی فایده بود. چون اکنون دیوارهای سفید دوباره از وجود سوسکها پر شده و لابه لای زباله های خانه اش گربه ها و موشهای جدید متولد می شوند!
بعد از اینکه خانه او از زباله تخلیه شد. مددکاران بهزیستی با او صحبت کردند تا دیگر زباله جمع نکند به خصوص زباله های تر را که بعد از مدتی باعث می شود خانه اش بوی تعفن بگیرد. همچنین به فرزندانش یاد دادند که چطور خود را تمیز کنند اماآنها بچه های با ادبی هستند که فقط بهحرف مادرشان گوش می دهند!
عشق به زباله همسایه ها را آزار می دهد
اگرچه اکنون پیرزن باز به جمع آوری زباله مشغول است اما از ترس ماموران شهرداری زباله های تر را کمتر به داخل خانه می آوردو بیشتر به دنبالوسایل مستعمل تمیزتر است. ولی گاهی زباله های تر را در کابینتهایی که داخل آشپزخانه اش نصب شده پنهان می کند. برخی از اقوامش به تازگی به دیدارش آمده اند و برایش وسایل نو خریده اند. گاهی برخی از آنها دور از چشمزن وسایل و خانه اش را تمیز می کنند!
اما هنوز بوی بد خانه همسایه ها را می آزارد. زهرا خانم یکی همسایه های پیرزنمی گوید به دلیل هوای کثیف این محله و خانه سردرد و تنگی نفس گرفته است. او تا زمان فوت همسرش زنی بسیار تمیز و وسواسی بود. دستپخت بسیار خوبی هم داشت اما اکنون نه تنها با این رفتارهایش خود را دیوانه کرده بلکه بچه هایش هم یکی یکی تا ده دوازده سالگی دیوانه شدند.
او ادامه می دهد: سالها در میان زباله زندگی کردن و از سطلهای زباله غذا خوردن و بوی متعفن استشمام کردن فقط این خانواده را آزار نمی دهد بلکه همسایه ها نیز ناراحتی اعصاب گرفته اند. هیچکدام دل خوشی از این همسایه نداریم. زمانی که شهرداری خانه اش را تخلیه کرد سیده خانم فریاد می کشید و می گفت که جهازم را بردند! خدا از همسایه هایم نگذرد که همیشه باعث عذابم هستند. ما را نفرین می کرد چون از او شکایت کردیم. اما چاره ای نداشتیم. هر وقت که مهمانی به خانه ما می آید به دلیل بوی بد محله و خانه هایمان از رویش خجالت می کشیم.