حجه الاسلام قرائتی طی مصاحبه ای با سایت رهبر انقلاب به بیان خاطره ای از رهبر انقلاب و نحوه آشنایی با ایشان پرداخت:
آغازآشنایی بنده با آیتالله خامنهای به سالهای قبل از انقلاب برمیگردد. یعنی به حدود سیوپنج سال پیش. ماجرا به این صورت بود كه من درس سطحامتمام شده بود و دنبال این بودم كه در رشتههای آخوندی چه رشتهای را دنبالكنم. بروم فقیه و مدرّس و نویسنده بشوم یا یك منبری باشم یا دفتر عقد وازدواج داشته باشم. خدا به دلم بَرات كرد كه آخوند اطفال بشوم. الگو همنداشتم. آمدم در كوچههای كاشان، چندتا بچه را دعوت كردم. گفتم بیایید وسطكوچه تا برایتان قصه بگویم. از هفت تا بچه شروع كردیم به قصه گفتن و بعداصول ساده و ترجمه و تفسیر كه الان 36 سال است كه قطع نشده است.
قبلاز انقلاب جلسهی ما وقتی رشد كرد و سی، چهل تا جوان شدند، ما موفق بهزیارت مشهدالرضا علیهالسلام شدیم. به امام رضا(ع) عرض كردم آمدهایمزیارت و باید زود برگردیم و به جلسهی كاشان برسیم، ولی دوست داریم چندروزی در مشهد بمانیم. هنوز از حرم بیرون نیامده بودیم كه یك سید روحانی كهدر آن زمان دبیر بود، من را دید. او من را میشناخت. گفت اینجا سمیناردبیران تعلیمات دینی است و من به آنجا میروم، شما هم با ما بیا. من گفتممن كه دبیر نیستم. گفت باشد، بیا برویم.
ما به فلكهی آب رفتیم ومنتظر تاكسی بودیم كه یك ماشین ترمز كرد. یك روحانی پشت فرمان بود. آن سیدرا شناخت و سوارش كرد. ما را هم سوار كرد. بعد معلوم شد این روحانی عزیزدكتر باهنر است؛ نخستوزیر شهید دولت شهید رجایی. بنده اسم دكتر باهنر راشنیده بودم. وقتی این دوست ما به ایشان گفتند كه این قرائتی است، گفت عجب! آن قرائتی كه در كاشان جوانها را جمع میكند، شمائید؟ گفتم: من هستم.
خلاصهپشت عبای آقای باهنر به سمینار رفتیم. دیدیم جمعیت سنگینی از دبیرانتعلمیات دینی جمع شدهاند و افرادی را دعوت كردهاند؛ از جمله دكتر بهشتی،استاد مطهری، آقای خامنهای و ... ما صحنه را كه دیدیم، گفتیم میشود 5دقیقه هم به ما وقت بدهید؟ من یك طرحی دارم. گفتند باشد. رفتیم روی سن وگفتیم. آنها هم خیلی پسندیدند.
صادقی نامی هم بود در آن جلسه كه بعداز انقلاب نمایندهی مشهد شد و شهید شد. ایشان چهل دقیقه وقت داشت كه وقتشرا به من داد. من آنجا معركهای گرفتم از بحثهای درجهی یكمان. جمعیت همبسیار خندیدند. بعد از این بحث، حضرت آقای خامنهای آمدند. خب من آنوقتایشان را نمیشناختم. گفتند من یك مسجدی دارم در مشهد؛ مسجد امام حسنمجتبی(ع) كه رژیم آن را تعطیل كرده است. من منبرم ممنوع است. شما بیا و بعداز نمازِ من همین تختهسیاه را بگذار و كلاسداری كن. الان هم بیا برویمخانهی ما.
از همان جلسه آیتالله خامنهای ما را برد خانهاش. چندشبی در خانهی ایشان میخوابیدم و صبحها در مسجد صحبت میكردم. به اینترتیب آغاز آشنایی ما با ایشان این بود كه ما به امامرضا(ع) متوسل شدیم كهجلسه میخواهیم. سیدی ما را از حرم به فلكهی آب برد و از فلكهی آب بههمراه شهید باهنر به سمینار رفتیم، از سمینار به همراه آیتالله خامنهایبه خانهشان رفتیم. صبح جلسهای برای بچهها میخواستیم، شب جلسه برایجوانهای انقلابی جور شد و این آشنایی ما ادامه پیدا كرده و ما ازارادتمندان ایشان هستیم.